www.iiiWe.com » ریشه های دیکانستراکتویسم در فلسفه، هنر و معماری

 مقالات   
 


 ریشه های دیکانستراکتویسم در فلسفه، هنر و معماری

دکتر سید رحمان اقبالی

ارسال کننده: مهدی بهشتی
تاریخ ارسال: دوشنبه 20 خرداد 1392
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)
ریشه های دیکانستراکتویسم در فلسفه، هنر و معماری
دکتر سید رحمان اقبالی

نشریه هنرهای زیبا
شماره 30
تابستان 1386
 
 نظرات    
 
مسعود حق طلب 20:35 دوشنبه 20 خرداد 1392
0
 مسعود حق طلب
سلام
آقا این دیکانستراکتویسم که گفتین یعنی چه ؟
میشه بیشتر توضیح بدین
مائده علیشاهی 21:27 دوشنبه 20 خرداد 1392
0
 مائده علیشاهی
تشکر
مهدی بهشتی 10:59 سه شنبه 21 خرداد 1392
0
 مهدی  بهشتی
سلام مهندس
دیکانستراکتویسم یعنی ساختار شکن یا واسازی
دریدا و واسازی

جولیان یانگ

«واسازی» چیست؟ این مفهوم بر دیدگاهی درباره معنای کلمات استوار است که دریدا «پخشیدن»
(dissemination) می‌نامد. پخشیدن محدود به «چند معنایی» محض نمی‌شود. چند معنایی اشاره دارد به قسمی از «کثرت معنا، نوعی ابهام یا ایهام» که مع‌الوصف به یک «رژیم معنایی» مفروض تعلق دارد. پخشیدن شامل آن نوع از کثرت معنا می‌شود اما نوع دیگری را هم دربر می‌گیرد: کثرتی که از هرگونه رژیم معنایی مفروض فراتر می‌رود. پس به عنوان مثال (به گمان من) تفاوت در معنای «برش» (cut) در دو عبارت «بریدن کیک» و «برزدن کارت‌ها» نشان از چند معنایی دارد – هر دو معنا درون آن «رژیمی» عمل می‌کنند که با تقسیم یا توزیع اشیایی فیزیکی سروکار دارد – اما به کار رفتن واژه «بریدن» در عبارت «دل‌بریدن از دوست سابق» نشان از پخشیدن یا پراکندن معنای این کلمه دارد، زیرا در اینجا پای در «رژیمی» نهاده‌ایم که با مناسبات انسانی سروکار دارد. بنابراین، نکته اساسی درباره پخشیدن، به تعبیری که من به کار خواهم برد، «چندبعدی‌بودن» است.
این دعوی که معنای یک کلمه یا متن پخش می‌شود، بدین اشاره دارد که آن کلمه یا متن معناهای چندبعدی فراوانی دارد – به طرز نامحدودی فراوان، زیرا به نظر دریدا معنای یک کلمه نه فقط از یک رژیم معنایی، بلکه از هر مجموعه متناهی از این قسم رژیم‌ها فراتر می‌رود.
پیشتر دیدیم که معنای یک کلمه را نقش آن کلمه در زبان می‌سازد اما اینک می‌بینیم که آن نقش به طرز نامحدودی چندبعدی است. از اینکه متن‌ها از کلمه‌ها ساخته می‌شوند، می‌توان نتیجه گرفت هر متنی معناهای چندبعدی نامحدودی دارد و از این نکته اخیر نتیجه می‌گیریم هر تفسیری که مدعی ارایه یگانه معنای واحد و کامل یک متن می‌شود به خطا رفته است. واسازی – واسازی یک متن خاص – اثبات این تز عام در یک مورد خاص است.
در بادی نظر، این تز عام به نظر بی‌معنی می‌رسد زیرا به نظر می‌آید مستلزم امتناع برقراری ارتباط و انتقال معنی است. ادوارد اول [پادشاه انگلستان از 1272 تا 1307 میلادی]به «پتک اسکاتلندی‌ها» مشهور بود و نیچه خود را کسی می‌دانست که «با پتک به فلسفه می‌پردازد». پس چنان می‌نماید که وقتی برت (bert) سر ساختمان به جیم می‌گوید «جیم، پتک را بنداز»، جیم نمی‌داند آیا برت پادشاه انگلستان را می‌خواهد، یا یک قلم برای نوشتن یا ابزاری برای کوبیدن میخ. خب، البته محض مزاح گفتم. در حالت عادی، گفت و گوی آدم‌ها بدون مشکل و به راحتی پیش می‌رود و هیچ نوع ابهام یا ایهامی دامن‌شان را نمی‌گیرد اما – و این جان کلام دریداست – علت این امر آن است که گفت و گوها عموما در زمینه مشترک اما ناگفته‌ای از «رژیمی معنایی» به وقوع می‌پیوندند که راه را بر همه رژیم‌های دیگر می‌بندد (دریدا در دیگر جاها آن رژیم معنایی را یک «مرکز» می‌خواند). برت و جیم بدون مشکل منظور همدیگر را می‌فهمند زیرا در این فرض ناگفته اشتراک دارند که گفتارشان در ساخت افزارآلات روی می‌دهد (نه در ساحت تاریخ انگلستان یا فلسفه آلمان).
دریدا می‌گوید «واژه واسازی (deconstruct) برای ترجمه واژه‌ای چون JAbbau به معنای «اوراق‌کردن] در کارهای هایدگر انتخاب شد... مساله بر سر دست‌یافتن به شیوه برساخته‌شدن یا قوام‌یافتن یک نظام یا ساختار، یا مجموعه (آنسامبل) است.» پس کار واسازی هر آینه برملاکردن «رژیم» یا «مرکز» خاصی است که یک گفتار بر پایه آن استوار است اما در حالت عادی از نظر دور می‌ماند. دریدا به طور مشخص به هنگام صحبت از علم و فلسفه غرب می‌گوید. این دو همواره «مرکزی» را پیش‌فرض می‌گیرند که «به موجب تعریف، منفرد است و همان چیزی را درون یک ساختار قوام می‌بخشد که هرچند حاکم بر آن ساختار است تن به ساختارشدن نمی‌دهد» و از همین روی معمولا صورت‌بندی نمی‌شود. پس واسازی بدین ترتیب یک «رژیم» یا «مرکز» را صورت‌بندی می‌کند و با آگاه‌ساختن ما از امکان‌پذیری «مرکزهای» دیگر، ما را از معناهای ممکن دیگری درون متن مطلع می‌گرداند، معناهایی به غیر از معنای نمایانی که جامعه آن را روا می‌دارد و بدان نسبت می‌دهد. منظور از این سخن چیست؟
یکی از اظهارات پرآوازه (یا بدآوازه) دریدا این است: «هیچ‌چیز بیرون از متن نیست». همچون گذشته، فرض کنیم دریدا نمی‌گوید هیچ‌چیز پیش از آدمی وجود نداشته و مخلوقاتی متن‌ساز در وجود آمدند. پس او می‌خواهد بر این نکته تاکید بگذارد که هیچ‌چیز در تجربه ما به غیر از آنچه به وسیله زبان تعین می‌یابد، وجود ندارد. شیوه پدیدارشدن واقعیت برای ما سربه‌سر به وسیله زبان تکلم ما تعیین می‌شود اما حال که مراد دریدا را از پخشیدن دریافته‌ایم، می‌دانیم که زبان ما منبعی لایزال و گنجینه‌ای تمام‌نشدنی است و از همین روی جهان ما نیز هم. بنابراین واسازی از ما دعوت می‌کند به بیرون‌زدن از فضای بسته و خفقان‌آور «لوگوس محوری» ، فضایی زاییده این پندار که ما (یا اصحاب علوم طبیعی) درباره واقعیت دانش کامل و قطعی داریم یا می‌توانیم داشته باشیم.
به اعتقاد دریدا، «واسازی وسیله‌ای است برای تحقق‌بخشیدن به .... فراتررفتن از وجود، دست‌‌کم فراتررفتن از وجود به منزله حضور.» به عبارت دیگر، واسازی وسیله‌ای است برای فایق‌آمدن بر این فکر که جهان آن‌گونه که در تجربه هرروزه یا در علوم طبیعی به نزد ما «حضور» دارد، تمام آن چیزی است که هست.
گریختن از توهم خفقان‌آور کامل‌بودن، تحقق‌بخشیدن به آنچه دریدا «عدم معرفت» یا «نادانی» ما می‌خواند، چشم ما را به شگفتی و اعجاب نامتناهی چیزها باز می‌کند و بدین اعتبار، بدون شک، مایه اعتلای روحی ما می‌شود. البته واسازی برای دریدا از این حد درمی‌گذرد. او مدعی است که واسازی «سیاسی»، «متخلف» و «خطرناک» است. از این روی، در واسازی باید بیش از آنچه تا این دم کشف کرده‌ایم، بجوییم.
من فکر می‌کنم وقتی دریدا صفت‌هایی چون «خطرناک» به واسازی نسبت می‌دهد، از واسازی به‌طور کلی سخن نمی‌گوید، به طور مشخص به کاربرد واسازی درمورد متن‌های عمده شکل‌دهنده به زندگی اشاره می‌کند، متن‌هایی که عمدتا به حوزه ادبیات، علوم انسانی و فلسفه تعلق دارند. همچون همه متن‌ها، متن‌هایی از این دست نیز «مرکزی» مخفی دارند اما درخصوص بسیاری و ای‌بسا همه متن‌های متعلق به این‌گونه، چیزی دیگر صادق است: مرکز این دسته متن‌ها حاوی جفتی از دو حد متضاد است که یکی ارزش مثبت دارد و دیگری ارزش منفی. بدین قرار، فی‌المثل، در افلاطون «وجود» [بودن] را ضد صیرورت [‌شدن] می‌یابیم، در مسیحیت روح را ضد جسم، در کانت معقول را ضدمحسوس، در مارکس کارگر را ضد سرمایه‌دار، در شوپنهاور مذکر را ضد مونث و در هر مورد، حد اول واجد ارزش مثبت و حد دوم واجد ارزش منفی.
به زعم دریدا، دست‌زدن به واسازی یک متن فلسفی یعنی «تجدیدنظر در همه جفت‌های اضدادی که فلسفه بر پایه آنها ساخته می‌شود.» همچون واسازی هر متنی، صورت‌بندی مرکز مخفی در این مورد مستلزم صورت‌بندی تضاد مخفی و ارزش‌گذاری مخفی است. و سپس باید در آن «تجدیدنظر کنیم». مثلا در مورد افلاطون می‌توان اشاره کرد که ارزش منفی قایل‌شدن برای «صیرورت» مستلزم تمرکز روی پیوند «صیرورت» با «بی‌ثباتی»، «بی‌نظمی» و «ناکامی»‌ است و همچون منظور نداشتن آن مرکز – یا منظر – بدیلی که به موجب آن «صیرورت» دلالت ضمنی دارد به «هیجان»، «رشد» و «تحول» و حال آنکه «وجود» نماد «ملال»، «گرفتگی» و «زوال» به شمار می‌رود. بدین‌سان واسازی یک متن فلسفی با دو فرآیند همراه است: (a) برملاساختن آن مرکز مخفی و تضاد و ارزش‌گذاری مخفی ملازم آن‌که تکیه‌گاه متن است و (b) ساختن یک مرکز بدیل که به موجب آن ارزش‌گذاری‌ها وارونه می‌شوند.
میتونید به این سایت هم مراجعه فرمائید
http://www.mdina.ir/pc1/falsafe%20deconstruction.pdf