استاد حسن کسائی روز گذشته به نیستان معبود شتافت. آنطور که سایت خانهی موسیقی نوشته است، پیکر ایشان، نیمه شب گذشته با حضور اعضای خانواده و جمعی از شاگردانشان، در آرامگاه تخت فولاد اصفهان در کنار آرامگاه استاد تاج اصفهانی به خاک سپرده شد.
از طرف کلیه اعضاء سایت این رخنمود متاثر کننده را به خانواده محترم ایشان، جامعه فرهنگی کشورمان و خصوصاً مهندس خلیل کسائی، فرزند گرانقدر ایشان و عضو سایت صنعت ساختمان تسلیت عرض می نمائیم. به گزارش ایسنا، مراسم ترحیم این استاد پیشکسوت صبح روز یکشنبه، 28 خرداد ماه از ساعت 8.30 الی 11.30 در مسجد سید شهر اصفهان برگزار میشود. در تاریخ ادبیات ایران، از نی بیش از هر ساز دیگری یاد شده. سادگی و رنگ دگرگونساز صدای آن، به تمثیلی برای بیان سوز درون و اندیشههای عارفانه تبدیل شده است. مثنوی معروف مولوی نمونه برجسته این بهره گیری است. با این همه در تاریخ موسیقی ایران رد پای نی نوازان را تنها از صد و اندی سال پیش به این سو میتوان پی گرفت. تازه از تنی چند از آنان جز نامی باقی نمانده است. در سحر و جادوی نی نوازی او روایتها بسیار است. خالقی میگوید که در نوجوانی او را در یک مجلس عروسی شاهانه در اصفهان دیده- و شنیده- و سخت مجذوب او شده است. نایب " تمام اصواتی را که اراده میکرد، از نی در میآورد... علاوه بر نغمات موسیقی خودمان، بعضی از آهنگهای فرنگی را هم که آن وقتها معمول بود و از موزیک نظامی شنیده میشد، با نی مینواخت." خالقی جملهای را از نایباسدالله نقل میکند که نشان دهنده آگاهی او از اعتباری است که با توانائیهای خود به "نی" بخشیده: "من نی را از آغل گوسفندان به دربار پادشاهان بردم." نایباسدالله دو شاگرد برجسته داشته است، یکی کم نام:" عبدالخالق اصفهانی" و دیگری نام آور:" مهدی نوائی". آموزههای همین مهدی نوائی، حلقه درشت دیگری را به این زنجیره نه چندان بلند پیوند زده که نام آورتر از پیشینیان خود شد و نائب بزرگ زمانه ما بود: حسن کسائی. حسن کسائی در سوم مهر ماه ۱۳۰۷ در اصفهان در خانوادهای آزاده و مرفه زاده شد. پدرش به "موسیقی عشق میورزید و هنرمندان ... به نام به خانهاش آمد و شد داشتند." خود او میگفت: "من در گهواره موسیقی بزرگ شدهام!" کسائی در آغاز گرایش به آواز خوانی یافت و از "تاج اصفهانی" و "ادیب خوانساری" تعلیم میگرفت. ولی با شنیدن صدای نی، مجذوب آن شده و پدر با آگاهی از این جذبه، دستش را در دست مهدی نوائی گذاشت. البته از او بیش از چند جلسه، درس نگرفت ولی غیر مستقیم از " نغماتی که او اجرا میکرده" بهرههای بسیار برد. کسائی، در همان نوجوانی به وساطت پدر، با آموزگار برجسته موسیقی ایران، ابوالحسن صبا آشنا شد، ولی به جای ویولن، دل به سه تار او بست، و به وسوسه سه تار او به شاگردی صبا نشست، تا بی آن که "نی" را از دست بدهد، سه تار را نیز به دست بیاورد. حسن کسائی از پانزده سالگی ( سال ۱۳۲۲) به رادیو ایران راه یافت، به تکنوازی و نیز همنوازی با بزرگان موسیقی ملی پرداخت. علاوه بر آن در کنسرتهای مختلفی در تهران و شهرهای دیگر ایران شرکت جست، در تهران با "یهودی منوهین" ویولن نواز برجسته بینالمللی و در جشن هنر شیراز (۱۳۵۶) با نوازندگان برجسته شرق: راوی شانکار، بسمالله خان و تران وانکه آشنا شد. او از سال ۱۳۴۶ عمده فعالیتهای خود را در اصفهان متمرکز ساخت، شورای موسیقی و ارکستر رادیو اصفهان را سرپرستی کرد و در دانشگاه فارابی اصفهان، به تدریس موسیقی پرداخت. ولی با همه این کوششها و هنر پروریها، از سال ۱۳۶۰ از کار در رادیو و تلویزیون بر کنار شد! در سال 1369 استاد توفیق یافت سفری به اروپا و برنامههائی در چند رادیوی اروپائی داشته باشد. یک بار نیز در سال ۱۳۷۶ به واشینگتن رفت و از سوی ایرانیان، بزرگ داشته شد. کسائی شاگردان برجستهای نیز پرورش داده که از میان آنها میتوان از حسن ناهید و محمد موسوی یاد کرد. اندیشههای نوگرایانه حسن کسائی که از پیشکسوتان موسیقی سنتی به شمار میآمد، بر خلاف بسیاری از آنان ذهن و اندیشهای نوگرایانه دارد. ردیف موسیقی سنتی را " وحی منزل" تلقی نمیکرد. به باور او، میتوان چیزهائی از آن کاست و یا گوشههائی بر آن افزود. برای این باور خود مثالهای تاریخی نیز میآورد: "نوابغی" مثل درویش خان و صبا خیلی خوب دریافتند که بیشتر گوشههای ردیف به هم شباهت دارند، پس کوشیدند این موسیقی را " از آن گستردگی و حشو و زوائد" پاک کنند. " موسیقی ردیف، به درد یک موزه هنری میخورد که بدانند ( مثلا) " زیر افکند" و" ماواراءالنهر" چه بوده است؟ "اما این که امروز بخواهند اینها را مو به مو اجرا کنند، نه کسی گوش شنوایش را دارد و نه مجال اجرای آنها هست." " بعد اشاره میکرد به مدعیانی که میگویند "دویست گوشه" را در دستگاه نوا میشناسند. اگر هم این ادعا درست باشد، آیا امروز میشود نشست و برای پانصد نفر، چهار ساعت "نوا" اجرا کرد؟ این دیگر از حوصله روزگار ما خارج است." کسائی میافزود: "درویش خان و صبا این گوشهها را " جمع و جور" کردند که قابل اجرا و یاد گرفتن باشد و عدهای نیایند با ادعاهائی و بخواهند موسیقی را متحجر و عقب مانده و قالبی نگاه دارند." کسائی اشاره میکرد به برخی از همین "متحجران" که میگویند این موسیقی سه هزار سال عمر دارد، ما هم دقیقا همانها را اجرا میکنیم. ولی آیا گوشههای مرسوم امروزی واقعا همان خسروانیهای هزار، دو هزار سال پیش است؟ در این صورت زبان گفتاری و نوشتاری ما هم باید همان زبان دوره ساسانیان باشد، که نیست. همه چیز در طول زمان دستخوش تغییر و تحول میشود..." به باور کسائی، "تقلید، هرگز کسی را به بلندای هنر نمیرساند. تقلید و تکرار مثل " زیراکس" است! شما خط " میرعماد" را که مثلا " پنج میلیون تومان" میارزد، اگر " زیراکس" کنید، سیصد تومان هم ارزش پیدا نمی کند!" جوانانی که به فراگیری موسیقی میپردازند نیز نباید بعد از گذراندن دوره آموزشی ( باز هم) صد در صد از استاد خود تقلید کنند. بلکه باید بکوشند با نو آوری، شخصیت و ذوق خود را نشان دهند." به باور او موسیقی پیوندی است میان خلاقیت و تکنیک، ولی تکنیک باید ابزاری باشد در خدمت خلاقیت. "در روزگار ما قضیه بر عکس شده است و در نتیجه، جای موسیقی حال را موسیقی قال گرفته است." کسائی دو چیز دیگر را در قلمرو موسیقی سنتی امروز مورد انتقاد قرار میداد. اولی "خواننده سالاری" است که آن را " اپیدمی" تلقی میکرد. خوانندگان باید این نکته را در یاد داشته باشند که سبب اصلی گرایش مردم به آواز به خاطر شعری است که به آن پیوند میخورد. شعر بزرگترین جاذبه در فرهنگ ما بوده است. دومی مسئله مرکب خوانی- و مرکب نوازی- است که در سالهای اخیر رواج پیدا کرده است. کسائی میگفت: "چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند! اگر راست میگویند همان مقامهای موسیقی را درست اجرا کنند. امروز ساز و آواز راسته حسینی هم یک پایش ( به هواست)...جامعهای که از موسیقی ردیف اطلاع چندانی ندارد چگونه مرکب خوانی مورد قبولش قرار میگیرد؟ کسانی باید به این جور مد گردیها روی بیاورند که بتوانند از عهده اجرای صحیح آن برآیند. امروز بیشتر کسانی به دنبال این گونه کارها میروند که میخواهند خود را " شاخص" نشان دهند. همانها که خود را " استاد" قلمداد میکنند. کسائی رواج و رونق لقب " استاد" را " ترافیک استاد" مینامید. چیزی که موسیقی را به راه خطا میکشاند. حرفهای دیگر به باور کسائی یکی از دلائل فقدان تنوع در موسیقی ردیفی ایران این است که همه چیز " از مرکز به تمام نقاط کشور دیکته" شده است. "در قدیم، هر کجا سبک و ردیف مخصوص خود را داشته، مثلا فلان گوشه در ردیف اصفهان بوده و در ردیف تهران نبوده یا بالعکس و یا حالات اجرای گوشهها متفاوت بوده.... مثل زبان که در آن لهجههای مختلف داریم." همان طور که لهجههای مختلف تنوعی به زبان بخشیدهاند، گوشههای مربوط به هر منطقه و یا شیوه بومی اجرای آنها نیز میتواند موسیقی سنتی را از یکنواختی در آورد." کسائی در شصت هفتاد سالی که از گام نهادنش به عرصه موسیقی میگذشت، گاه به ساخت و پرداخت آهنگهای با کلام و بی کلام نیز روی آورد، ولی خود میگوید بیش از هر چیز به نواختن اهمیت میداد و از آن "بیشتر اقناع میشد". او با فروتنی و انصاف حرفی میزد که در این روزگار از کمتر آدمی میتوان شنید. "وقتی آدمهائی هستند که با قریحه بسیار آهنگ میسازند دیگر جای آهنگسازی بنده یا دیگری نیست.....زمانی را نیز برای دیگران باید گذاشت و بهتر است هر کس به کار خودش بپردازد." و بعد به وضعیت امروز اشاره میکرد که یک نفر میخواهد همه فن حریف جلوه کند: "با کمال تاسف...امروزه، میخواهند، همه کارها را یک نفره و به تنهائی انجام دهند. یک نفر هم بخواند، هم آهنگ بسازد، هم ساز بزند، هم شعر بگوید....و لابد صدابرداری هم بکند... که نتیجه آن از پیش معلوم است...!" کسائی "موسیقی پاپ ایرانی" را ضجه و مویه"ای ارزیابی میکرد که عمر کوتاهی چون حباب دارد و حضور آن را در ایران با بر چسب معروف "تهاجم فرهنگی" نوجیه میکند. او میگفت: "موسیقی پاپ در غرب یک بوئی از موسیقی کلاسیک برده، در حالی که در مملکت ما.... موسیقی پاپ هیچ قرابتی با موسیقی سنتی خودمان ندارد..." این البته نظر درستی نیست. جدائی میان معیارهای موسیقی پاپ و کلاسیک در غرب، بسیار چشمگیرتر است از فاصله میان موسیقی سنتی و پاپ در ایران. آن "ضجه و مویه"ای که به گفته کسائی در پاپ ایرانی هست، ارثی است که از موسیقی سنتی برده است. کسائی از زمره موسیقیدانانی بود که کمتر حرف میزدند و بیشتر عمل میکردند. خود او میگفت آنها که نمیتوانند حرفشان را با ساز بیان کنند و " چیزی برای ارائه موسیقی ندارند، با صحبتهای عجیب و غریب میخواهند خودشان را مطرح کنند." این سخن منسوب به "واگنر" است که " آن جا که سخن باز میماند، موسیقی آغاز میشود." کسائی میگفت عکس این هم صادق است: آن جا که موسیقی باز میماند چه سخنها که آغاز نمیشود! روحالله خالقی، از " چند نی زن" یاد کرده است که در دوره ناصری میزیستهاند: از جمله از "نایباسدالله نی زن که همه آوازهها از اوست!"
|