فروپاشی «پلاسکو»، نماد فروپاشی الگوی توسعهی شهری در تهران
محمدامین قانعیراد، استاد جامعهشناسی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور، میگوید: ساختمان پلاسکو با قدمت بیش از نیم سده، جلوی چشم حیرتزده همگان سوخت و فروپاشید و تعدادی از آتشنشانان و شهروندان حاضر در حادثه را به کام خود کشید. فروپاشی ساختمان پلاسکو متعاقب آتش گرفتن بخشهایی از این ساختمان رخدادی فاجعهگون و غمانگیز و درعین حال برای افکار عمومی نیز رخدادی مهم بود. ساختمان پلاسکو در خاطره تهرانیها و حتی در خاطره مهاجرین دهههای چهل و پنجاه شمسی به بعد جایگاه خود را داشت و حسی نوستالژیک را برمیانگیخت. ساختمان پلاسکو با قدمت بیش از نیم قرن، در جلوی چشم حیرتزده همگان سوخت و فروپاشید و تعدادی از آتشنشانان خدمتگزار و شهروندان حاضر در حادثه را به کام خود کشید. فروپاشی ساختمان پلاسکو متعاقب آتش گرفتن بخشهایی از این ساختمان رخدادی فاجعه گون و غمانگیز و درعین حال برای افکار عمومی نیز رخدادی مهم بود. ساختمان پلاسکو در خاطره تهرانیها و حتی در خاطره مهاجرین دهههای چهل و پنجاه شمسی به بعد جایگاه خود را داشت و حسی نوستالژیک را برمیانگیخت. برای دستیابی به راهبردهای آینده و درس گرفتن از این حادثه غمانگیز باید از خود ساختمان و غوغای درونیاش- همچون ازدحام و رفت و آمد انبوه کسبه و کارکنان و کارگران و دیگر آدمیان؛ تراکم طبقات و غرفههای کوچک و بعضا لانه زنبوری در برخی از بخشهای این ساختمان؛ انبوه لباس و پوشاک با مواد قابل اشتعال چون پنبه و پلاستیک؛ فقدان امکانات وتجهیزات ایمنی- فراتر رفت و به تهران و الگوی توسعه آن و مردمانش نگریست. فرو ریختن یکی از مهمترین سازههای شهری تهران را میتوان به عنوان نمادی از آشفتگی الگوی توسعه شهری در تهران تلقی کرد؛ بخش زیادی از مشکلات مربوط به امدادرسانی در حادثه مزبور به الگوی طراحی فضاهای شهری در این کلان پایتخت و بخش دیگری نیز به رفتار شهروندان باز میگردد. الگوی فضاهای شهری در تهران به گونهای است که حتی گاه یک حادثه کوچک از جمله تصادف دو خودرو، کل حمل و نقل عمومی تا شعاع وسیعی را دچار اختلال میکند. از مدتها پیش برای بسیاری روشن شده بود که این ساختمان نه تنها در برابر حریق، ایمنی ندارد بلکه اساسا خسته است. زمین در پیرامون این ساختمان به دلیل تراکم ساخت و ساز و ساختمانهای مرتفع دچار فرونشست شده و در برخی مناطق این فرونشستها بنیانهای ساختمانها و برجها را درگیر خود کرده است و خسارتهایی سترگ در حال ظهوراست. در این میان فرونشستها حتی دامن آثار تاریخی همچون کاخ گلستان را نیز گرفته است. منطقه چهارراه استانبول به دلیل نزدیکی به بازار و وجود ساختمانهای بسیار و خارج از ظرفیت خاک و زمین خود را به سختی سر پا نگه میدارد. در واقع منطقهای که در آن این حادثه رخ داد بهطور عادی درگیر ازدحام، شلوغی و تراکم است. در واقع در اطراف پلاسکو و قلمروی بازار، یک منطقه تجاری با تراکم زیاد مراکز متعدد تولیدی، خدماتی و بازرگانی و انبوه تیمچهها، کارگاهها و پاساژهای متراکمی وجود دارد که به دلیل همین تراکم ومحدودیتهای فضایی، امکان خدماترسانی به آنها در شرایط بحران وجود ندارد. اما فراتر از منطقه حادثه، تهران در کلیت خود با فشردگی اماکن، انسانها و سیستم حمل و نقل شهری مواجه است که این تراکم در کنار عدم رعایت ضوابط لازم از طرف شهروندان و حتی برخی نهادهای وابسته به بخش دولتی برای مدیریت بحران، محدودیتهای راهبردی ایجاد میکند. در یک نگاه گستردهتر، کوچهها و خیابانهای تهران با عرض کم و ساختمانها وبرجهای مرتفع، امکانات خدماترسانی در زمان اتفاقات غیرمترقبه و از جمله در هنگام زلزله احتمالی را کاهش میدهند. خیابانهای فرعی و کوچههایی که امکان عبور همزمان دو ماشین آتشنشانی و آمبولانس در آن وجود ندارد و در عین حال به دلیل حجم بالای تراکم و مرتفعسازی، به پارکینگ اتوموبیلها تبدیل شدهاند. بدون تغییر دادن الگوهای طراحی فضاهای شهری باید انتظار ناکامیهای مشابه را در موقعیتهای مشابه داشت. گفته میشود مسوولان شهری متوجه ناایمنی ساختمان پلاسکو بودهاند و پیش از این در این خصوص هشدار داده بودند. چرا این مسوولان به هشدار بسنده کرده و اقدام موثرتری را انجام نداده بودند؟ شهرداری بارها از فعالیتهای مراکز گوناگون و حتی برخی سازمانهای دولتی به دلیل بدهکار بودن آنها به شهرداری جلوگیری به عمل آورده است چرا از ادامه کار این ساختمان تا رفع مشکلات رایج جلوگیری نشده است؟ پیشنگری در مدیریت بحران حرف اول را میزند و بنابراین مسوولان شهری باید با پیشبینی و تدبیر و قبل از ایجاد موقعیتهای اضطراری و فاجعه آور به استقبال چالشهای شهری بروند. به نظر میآید که در الگوی رایج مدیریت بحران بیشتر بر عملیات میدانی – از جمله فعالیت آتشنشانان- تاکید میشود و تحلیل راهبردی از موقعیت، حادثه جایگاه زیادی ندارد. این تحلیل راهبردی موقعیت میدانی میتوانست سیر حادثه و احمالات گوناگون از جمله امکان احتمال فروپاشی ساختمان بر اثر تداوم آتشسوزی وسایر احتمالات دیگر را تجزیه و تحلیل کند. در شرایط بحران باید موقعیتها تحلیل شوند نه اینکه صرفا افرادی را برای انجام اقدامات موضعی روانه کرد. در موقعیتهای بحرانی تحلیلگران حادثه باید هوشمند و دارای نگاه استراتژیک باشند و سریعا اطلاعات را از میدان به دست آورده و آنها را تحلیل کنند و فعالیتهای عملیاتی را با این نگاه هدایت کنند. اگر برخلاف مفروضه این نوشتار حادثه ساختمان پلاسکو بهطور راهبردی مدیریت میشده است، تحلیلهای موقعیتی باید در اختیار شهروندان قرار گیرد. نکته دیگر از یکسو به رفتارهای مشارکتی مردم و از سوی دیگر به ناتوانی مسوولان از بهرهگیری از انگیزههای مشارکت مردم باز میگردد. مشارکت اغلب با یک بعد هیجانی و عاطفی شروع میشود و سپس از طریق عقلانیت فردی یا نهادی به کاهش رنجها، بهبود منافع عمومی و توجه بیشتر به مصالح مشترک مردم میانجامد. به نظر میرسد در کنار تقویت فرآیندهای آموزشی برای تقویت توانشهای فردی برای ارزیابی موقعیتها و دنبال کردن الگوهای خویشتندارانهتر و عقلانیتر مشارکت باید به تقویت سازوکارهای نهادین برای شکل دادن به رفتار مشارکتی مردم در جهت منافع عمومی جامعه نیز اندیشید. از یکسو شهروندان باید در موقعیتهای اضطراری از ارضای کنجکاویهای شخصی خودشان برای منافع بزرگتر چشم بپوشند و از سوی دیگر برای جلوگیری از تبدیل حضور مردم به مانعی در راه امدادرسانی باید برنامههای روشنی را نیز برای هدایت مشارکتهای مردمی در این شرایط تدوین کرد. مردم حاضر در حادثه پلاسکو را بر حسب انگیزههای حضورشان میتوان به چند دسته تقسیم کرد: برخی برای نگاهکردن آمده بودند و این پدیده را به نحوی کارناوالیزه و به بخشی از اوقات فراغت خود تبدیل کردند. بخشی از اینان آمادگی دارند به فاجعه خیره شوند و درعینحال اوقات فراغت خود را پر کنند. شهروندان فرصتهای کمی برای ابراز وجود دارند و به این دلیل از هر موقعیتی برای نمایش خویش استفاده میکنند و در غیاب عرصههای اصیل مشارکت اجتماعی در عرصههای اتفاقی حضور مییابند تا به کنجکاوی خود پاسخ دهند. در شرایطی که فرصتهای واقعی مشارکت کاهش پیدا میکند مردم برای احساس خود اثر بخشی دنبال مشارکتهای جایگزین میگردند. در این میان کسانی از راه دور و نزدیک در پی این بر آمدند که نقش شهروند –خبرنگار را ایفا کنند. اینان هم کنجکاویها و نگرانیهای یک شهروند عام را داشتند و هم میخواستند، بگویند ما در بطن ماجرا حضور داشتیم و دیدیم چه اتفاقاتی رخ داد؛ و سرانجام اینکه با انتشار اخبار در شبکههای اجتماعی خود، حس مهم بودن خویش را ارضا کنند. به نظر میرسد در ماجرای آتشسوزی- فروپاشی ساختمان پلاسکو، به دلیل حساسیت رسانههای رسمی و غیررسمی در مقیاس شهری، ملی و بینالمللی تقریبا خلأ حاد خبری و اطلاعرسانی وجود نداشت. حادثه ساختمان پلاسکو حادثهای نبود که آن را بتوان پنهان کرد. نیاز به شهروند -خبرنگار زمانی ایجاد میشود که گرایشی از جریان رسمی میخواهد برخی از اخبار را مسکوت بگذارد. اینان در فقدان نیاز واقعی به شهروند-خبرنگار، در عمل، به شهروند-مزاحم تبدیل شدند و با حضور خود از سرعت کنترل پیامدهای منفی موقعیت مزبور کاستند. پدیده شهروند-خبرنگار ریشه در واقعیتهای مجازیشدن فرهنگ دارد. در این شرایط با گسترش آگاهی شهروندان نوعی مطالبهگری خبری ایجاد شده و همه میخواهند بدانند چه اتفاقی افتاده است و همچنین میخواهند شخصا در تولید خبر و منتقلکردن آن به شبکههای اجتماعی سهمی داشته باشند؛ این گرایش در صورت عدم پیوند با اخلاق مدنی میتواند مشکل ساز باشد. پدیده شهروند- خبرنگار در صورتی میتواند در خدمت شناخت و حل بهتر مسائل شهری قرار بگیرد که از دو ویژگی سواد شهروندی و سواد رسانهای برخوردار باشد؛ تولید خبر و تحلیل توسط شهروندان تنها با گسترش این آگاهیهای اخیر میتواند به بهبود زندگی در شهر کمک کند. دامنه حضور مردم البته انگیزههای مشارکت و تعاون و همراهی را نیز در بر میگرفت. برخی میخواستند با حضور خود به آسیب دیدگان این حادثه کمک کنند. اینان با نگرانی شخصی و برای مشارکت و همدلی در این ازدحام حضور داشتند. تعدادی از آنان اقوام و دوستان و آشنایان شاغلان در ساختمان و حتی آتشنشانان بودند. کسبه و پیشه وران پیرامون و نیز کارگران تولیدیهای اطراف نگران بودند و فکر میکردند حضور آنان از عمق فاجعه خواهد کاست. اینان با اضطراب آمده بودند و میخواستند حس همدردی خود را نشان دهند و میخواستند از نزدیک برای کاهش رنج افراد درگیر در حادثه کاری بکنند و گامی بردارند. بالاخره در موقعیتهای بحرانی باید احتمال حضور قشرهای حاشیه نشین و محروم شهری و دارای آمادگی برای رفتارهای بزهکارانه را نیز در نظر گرفت. اگر ساختمان پلاسکو فرو نمیپاشید ممکن بود این ساختمان در غیاب احتمالی پیشه وران و فقدان کنترلهای دیگر، پس از اطفای حریق به صحنهای برای غارت هم تبدیل میشد. شهروندان جدای از نیتهای متفاوت خود، و در فقدان نگرش مشارکتی وسیع، مانع امدادرسانی به حادثه دیدگان شدند و شرایط را پیچیدهتر و کارها را مشکلتر کردند. آن بخشی از مردم که برای کمکرسانی و همدلی به دلیل ایجاد ازدحام و انسداد به جای حل مساله و کمک به مدیریت بحران، تولید مشکل کردند و به همین دلیل میشود گفت یک فاجعه فرهنگی رخ داد و نیتهای خیری که به میدان آمده بود، منجر به نتایج ناخوشایندی شدند. شهروندان البته باید به درک وسیعتری از الزامات اخلاق مدنی و مشارکتی دست پیدا کنند ولی تکوین اخلاق مدنی را بهطور همزمان باید در رفتار شهروندان و رفتار مسوولان جستوجوکرد. شهروندان وقتی آشفتگیهایی در رفتار سیاستمداران ومدیران شهری میبینند ناخواسته از اخلاق مدنی و رفتارهای اخلاقمند فاصله میگیرند. با تشکیل شوراهای شهر، نهاد شهرداری استقلال زیادی از دولت پیدا کرده در حالی که ارتباط زیادی هم با بدنه جامعه ندارد؛ شهرداری در همه جای دنیا نهادی غیردولتی است و به نحوی با مردم ارتباط دارد و در مقابل مردم هم پاسخگوست و به نوعی حکومتی محلی بهشمار میآید؛ اما در ایران شهرداریها از دولت استقلال پیدا کردهاند و بهطور مثال حرف وزیر مسکن و شهرسازی در شهرداری خریدار ندارد و از سوی دیگر هیچ نظارت نظاممندی هم از طرف مردم بر آنها اعمال نمیشود. شوراهای شهر به بخشی از فرآیند فساد شهری تبدیل شدهاند. باید شیوهای ایجاد کرد که حد و حدود اختیارات شهرداریها والگوی پاسخگویی آنها باید مشخص شود. در فقدان نظارت نهادین بر عملکرد شهرداریها نمیتوان سرنوشت میلیونها شهروند را به این نهاد مختار سپرد. ارتباطات شخصی بین اعضای شورای شهر ومدیران شهری و نبود نظارت مردمی و از آن طرف نظارت ضعیف دولتی همگی دست به دست هم دادهاند و زمینههای فساد در مدیریت شهری را گسترش دادهاند. به نقطهای بحرانی در تهران رسیدهایم و باید تصمیم جدی گرفته شود و به ویژه اینکه شهرهای دیگر از الگوهای توسعهای تهران تبعیت میکنند. تهران به دلیل غلبه الگوی توسعه نامتوازن در کشور از فشردگی و تراکم جمعیت برخوردار است. هر روز بر جمعیت منطقه کلانشهری تهران- که در بهترین حالت ظرفیت چهار میلیون نفر را دارد نه ۱۵ میلیون نفر را- افزوده میشود؛ افزایش جمعیت با فراتر رفتن از ظرفیتهای اقلیمی و زیست محیطی و زیرساختهای شهری، امنیت زندگی در این شهر را تهدید میکند. تهران، توان توسعه بیش از این اندازه را ندارد و به همین دلیل باید به سوی جریان معکوس جمعیت حرکت کرد و باید دید چگونه با برنامههای حسابشده میتوان این جمعیت را به سایر مناطق کشور هدایت کرد. باید از این حادثه درس گرفت و باید دید برای جلوگیری از تکرار این وضعیت در موقعیتهای بحرانی مشابه برای تهران چه میتوان کرد؟ در این شرایط میتوان خواستار متوقف کردن اضطراری صدور هر نوع مجوز برای ساخت برجهای جدید به اسم توسعه تهران بود و حتی هر نوع گسترش شهر تهران را به مثابه جرم اجتماعی و عامل تهدید سلامت و زندگی روزانه شهروندان تلقی کرد وبهطور خاص از توزیع رانتهای شهری به افراد و گروههای خاصی در قالب مجوزهای ساخت و ساز و واگذاری تراکم جلوگیری کرد. امیدواریم شاهد گسترش این درک باشیم که شیوه کنونی اداره و توسعه شهر دیگر تناسبی با جامعه در مخاطره امروزی ندارد و برای استقبال از آینده بهتر برای زندگی شهروندان باید دنبال مفهوم انسانیتری از شهر در همه ابعاد آن بود.
|