«میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود. در نبردی که میان افراسیاب تورانی و منوچهر، شاهنشاه ایران، درگرفت، سپاه ایران در مازندران به تنگنا افتاد. سرانجام، دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آنکه مرز دو کشور روشن شود و ستیزه از میان برخیزد، پذیرفتند تا از مازندران تیری به جانب خاور پرتاب کنند. هرجا تیر فرود آمد، همانجا مرز دو کشور باشد و هیچیک از دو کشور از آن فراتر نروند. تا در این گفتوگو بودند، فرشتهی زمین، اسفندارمذ، پدیدار شد و فرمان داد تا تیر و کمان آورند و آرش را حاضر کردند. آرش در میان ایرانیان بزرگترین کماندار بود و به نیروی بیمانندش تیر را دورتر از همه پرتاب میکرد. فرشتهی زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری به جانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پَرشِ تیر او بسته است و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد. پس برهنه شد و بدن خود را به شاهنشاه و سپاهیان نمود و گفت: ببینید که من تندرستم و هیچ کاستی در تن ندارم. امّا میدانم که چون تیر را از کمان رها کنم، همهی نیرویم با تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد. آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر قلّهی کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را از شست رها کرد و خود بیجان بر زمین افتاد. هرمزد، خدای بزرگ، به فرشتهی باد فرمان داد تا تیر را نگهبان باشد و از آسیب نگهدارد. تیر از بامداد تا نیمروز در آسمان میرفت و از کوه و در و دشت میگذشت. نیمروز در کنار رود جیحون بر ریشهی درخت گردویی که بزرگتر از آن در عالَم نبود، نشست. آنجا را مرز ایران و توران قرار دادند و هر سال به یاد آن روز جشن گرفتند. گویند جشن تیرگان، که در میان ایرانیان باستان معمول بود، از اینجا پدید آمد.»
■ از کتاب «داستانهای ایران باستان»، اثر زندهیاد استاد احسان یارشاطر
■ با کلیک یا لمس تصویر زیر، شنوندهی ترانهی «ایران» («خون سیاوش، کمان آرش»)
با آوای روزبه نعمتالهی به مدت سه دقیقه خواهید بود.
متاسفانه نام ترانهسرا و آهنگساز این ترانه یافت نشد.