دیدگاه   
 
خـداونـد از نـگاه ملاصـدرا 15:26 سه شنبه 24 تیر 1393
0
 زینب باران
زینب باران سپاس. قدم های آدم ها در
هیچ جای خاک، آنقدر عمیق نیست..هر پیشرفتی، ما را اندکی
از عادت هایی که به سختی کسب کرده بودیم دورتر می کند
و مهاجرانی هستیم که هنوز میهنی برای خود نساخته ایم.***با شاد بودن، زیبا بودن،
رنگی بودن، خندیدن، رقصیدنو آواز خواندن هم می توان به بهشت رفت،








کافیست خوب باشیم و انسان.***می گویم :انسان باید با وجــود تمام
غرور، مهربـان بود ...با وجود تمام لجبازیها، وفادار
بود ....بــا وجود تمام خستگی ها،
صبـور بود ...با وجود تمام سختی ها، عاشق
بود ...









باید محکم بود ....***بدرود
راهنمای فایل هایPDF 16:50 دوشنبه 23 تیر 1393
0
 زینب باران
زینب باران سپاس
عشق یک عکس یادگاری نیست 09:45 دوشنبه 23 تیر 1393
1
 زینب باران
زینب باران و من چند هفته قبل
آموختم که: هر لحظه ای ایستادم،
فقیرتر و سبکتر شدم..قدم های آدم ها در هیچ
جای خاک، آنقدر عمیق نیست...





هر پیشرفتی، ما را
اندکی از عادت هایی که به سختی کسب کرده بودیم دورتر می کند و مهاجرانی هستیم که
هنوز میهنی برای خود نساخته ایم.یک روز
پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش،
وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ
در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من
اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی
؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم : گذاشتم سر فرصت بخونمش،

لبخندی
زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت
اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این
مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام
صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین
لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از
دستم بیرون و رفت.

فقط چند
روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج و عشق مثل اون کتاب و روزنامه می مونه
ازدواج اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون
موقع هست که فکر می کنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به
دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان
هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی این کارو می کنم حتی اگر هرچقدراون آدم با ارزش
باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال
منه، و هر لحظه فکرمی کنی که خوب این که تعهدی نداره، می تونه به راحتی دل
بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری میکنی و همیشه ولع داری که تا جایی که
ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر
هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه...
و این تفاوت عشق است با ازدواج.بدرود..
رونمایی از سایت «راهبر مهندسان ساختمان» در روز میلاد امام... 09:38 دوشنبه 23 تیر 1393
2
 زینب باران
زینب باران بسیار جالب، سپاس مهندس مسعودی.
دکتر کوچولوی ایرانی 22:00 شنبه 21 تیر 1393
1
 زینب باران
زینب باران فراوان سپاس :)
گدا 22:56 پنجشنبه 19 تیر 1393
0
 زینب باران
زینب باران
هر پیشرفتی، ما را اندکی از عادت هایی که به سختی کسب کرده بودیم دورتر می کند و مهاجرانی هستیم که هنوز میهنی برای خود نساخته ایم..
مهربانی را اگر قسمت کنیم، من یقین دارم به ما هم می رسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق دستهایش تا خدا هم می رسد...
آموزگار خویش باشیم 16:45 دوشنبه 23 تیر 1393
0
 زینب باران
زینب باران سپاس. قدم های آدم ها در هیچ جای خاک، آنقدر عمیق نیست..
هر پیشرفتی، ما را اندکی از عادت هایی که به سختی کسب
کرده بودیم دورتر می کند و مهاجرانی هستیم که هنوز میهنی برای خود نساخته ایم.
من هم مثل شن ها شده ام، همه چیز در من محو شده است..


دوست داشتن واقعی چگونه است؟ 16:43 دوشنبه 23 تیر 1393
0
 زینب باران
زینب باران سپاس. قدم های آدم ها در هیچ جای خاک، آنقدر عمیق نیست..
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30