www.iiiWe.com » دیدگاه

 دیدگاه   
 
تاریخ معماری درخت کریسمس 23:46 شنبه 9 دی 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد معماری گوتیک، یکی از سبک‌ها و دوره‌های تاریخی معماری است. این سبک، سبکی مذهبی بوده که همواره، در خدمت کلیسا بوده است.

آغاز پیدایش هیچیک از شیوه‌های معماری را به دقت شیوهٔ گوتیک، نمی‌توان تعیین کرد. هنر معماری گوتیک در میان سالهای ۱۱۳۷ و ۱۱۴۴ (میلادی) در جریان بازسازی کلیسای سنت دنیس فرانسه پا به عرصه وجود گذاشت و تا اواسط قرن شانزدهم میلادی در اروپا معمول بود. هنر گوتیک در میان دو دوره رمانسک و رنسانس واقع شده است و تا قبل از دوره مدرن گوتیک به عنوان یک صفت منفی به کار می‌رفت فیلاریته از آن به عنوان هنر فلاکت زده یاد می‌کند.
تاریخ معماری درخت کریسمس 23:43 شنبه 9 دی 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد البته جناب آقای مهندس صابر این را هم در نظر بگیرید که این تصاویر بیشتر جنبه طنز داشته

و هدف معرفی سبک های معماری دردوره های مختلف می باشد.

شاد باشید :)
مناظر حیرت‌انگیز گردنه حیران 13:31 چهارشنبه 6 دی 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد ببخشید جناب آقای مهندس افتخاری :)
مناظر حیرت‌انگیز گردنه حیران 13:30 چهارشنبه 6 دی 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد بسیار زیبا :)

مرسی خانم مهندس
همشهری داستان 10:08 چهارشنبه 6 دی 1391
1
 مهسا معتمد
مهسا معتمد شماره‌ی 20/درباره زندگی/روایت 2 ـــویژه یلداـــ:

سفر انار

بهروز رضوی

ن‌چه بیش از خود یلدا اهمیت دارد سور و سات شب یلداست. آجیل‌ و هندوانه و انار که اجزای جدایی‌ناپذیر سفره‌های شب چله‌اند. بهروز رضوی که صدای گرم و جاودانه‌اش در رادیو و آنونس‌های سینمایی، به یکی از خاطره‌های چند نسل تبدیل شده، از جستجوی انار برای شب چله‌ای در کودکی‌اش می‌گوید.



آن سال شب چله به شب جمعه افتاده بود و می‌شد شب چله‌ی مفصل‌تر و طولانی‌تری داشت. برای همین مادر گفته بود همه برای شام بیایند. رفته‌رفته بساط شب چله جور می‌شد و مانده بود که روز آخری انارهای درشت باقی‌مانده بر درخت را بچینیم و دانه کنیم و بریزیم در کاسه‌ی بزرگ سفالی آبی. انارهای باقی‌مانده بر درخت در بالاترین سر شاخه‌ها قرار داشت آن‌قدر که دیگر من نمی‌توانستم از درخت بالا بروم و آن‌ها را بچینم. باید پدر نردبان را نگه می‌داشت تا من از روی نردبان انارها را بچینم. ظهر که بابا از سرکار آمد، با اصرار من نردبان را آوردیم و من از آن بالا رفتم. انارها در بالاترین نقطه رو به آسمان سوراخ شده بودند. کلاغ‌‌ها تمام دانه‌های آن چند انار باقی‌مانده را خورده بودند. پدرم با خنده گفت که کلاغ‌ها هم سهم خودشان را از درخت برده‌اند. گریه‌ام گرفته بود. مگر می‌شد سفره‌ی شب چله خالی از انار باشد. چشم‌هایم پرِ اشک شده بود. پدرم دلداری‌ام داد که عیبی ندارد حتما که نباید انار شب چله از درخت خانه باشد. آن‌ها که درخت ندارند چه می‌کنند. «بلند می‌شوی و می‌روی از میوه‌فروشی انار می‌خری.» فکر نمی‌کردم راه‌حلی به این سادگی وجود داشته باشد. همه‌ی انارهای دنیا را فراموش کرده بودم و گمان می‌کردم با توخالی درآمدنِ انارهای درخت، دیگر انار نخواهیم داشت.





متن کامل این داستان را می‌توانید در شماره‌ی بیستم، دی‌ماه مجله‌ی داستان بخوانید.

پل عابر پیاده در چین 01:41 چهارشنبه 6 دی 1391
1
 مهسا معتمد
مهسا معتمد مرسی جالب بود :)
نرم افزار دیکشنری عمرانی(پیشنهاد ویژه) 13:32 دوشنبه 27 آذر 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد جناب آقای مهندس تقی زاده بابت ارسال این پست از شما سپاس گزارم. اگر دیکشنری urban planningرا در اختیار دارید در صورت امکان
آن را در قسمت روز نوشت خود قرار دهید.
با تشکر
بیرون، شب راه خودش را می‌رفت 14:26 دوشنبه 20 آذر 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد باشگاه خوانندگان نیز این‌بار زودتر از همیشه ارسال ایمیل‌های «محرمانه باشگاه!» را شروع خواهد کرد. باشگاه، «محرمانه باشگاه!» را هر روز برای پانصد نفر از اعضا می‌فرستد و این ماه، ارسال همه‌ی ایمیل‌ها هشت روزی طول می‌کشد. پس، اگر عضو باشگاه خوانندگان هستید، از دوشنبه‌ی این هفته تا قبل از انتشار مجله، ایمیل‌تان را برای دیدن «محرمانه باشگاه!» چک کنید.
همشهری داستان 10:06 چهارشنبه 6 دی 1391
0
 مهسا معتمد
مهسا معتمد مترجمین جوان لطفا بخوانند
دور دوم کارگاه ترجمه

دور دوم کارگاه ترجمه در شکل و قالبی تازه انشاءالله از شماره‌ی اردیبهشت 92 آغاز می‌شود.
با بازنگری مسائل و مشکلات کارگاه اول و معلوم شدن سطح واقعی رقابت، تحریریه‌ی داستان در تهیه‌ی قالبی نو برای کارگاه است که به لطف خداوند دستاورد آن برای اعضا بیشتر و گسترده‌تر از دور اول هم باشد و در نظم و نظام بهتری جریان پیدا کند. فکرهای اولیه‌ی این طرح جدید انجام شده و کارهای مربوط به آن در لابه‌لای کارهای مربوط به شماره‌ی ویژه‌ی نوروز انجام می‌شود.
علاقه‌مندانِ «کارگاه ترجمه» می‌توانند در شماره‌ی بهمن‌ماه گزارشی از دور اول کارگاه و پشت صحنه‌ی آن را بخوانند، در شماره‌ی اسفند، فهرست برندگان نهایی را ببینند و از شماره‌ی اردیبهشت، همراه دور تازه‌ی کارگاه شوند.

بعدالتحریر: همه‌ی این تصمیمات و تلاش‌ها وابسته به اوضاعی است که از بیرون به ما ممکن است وارد شود. اگر گاهی در وعده‌ها تخلفی صورت می‌گیرد لطفا بدانید واقعا نشده است. ما سعی‌مان را کرده‌ایم و موانعی جدی نگذاشته کار انجام شود.
همشهری داستان 14:30 دوشنبه 20 آذر 1391
1
 مهسا معتمد
مهسا معتمد شماره‌ی 19/روایت‌های مستند/یک تجربه:

یک دو سه،یک

جابر تواضعی

از ده‌سالگی عینک قطوری به چشمم بود که مثل افساردهنه‌ی هوشمند عمل می‌کرد. بی‌عینک چیزی نمی‌دیدم. با عینک هم نمی‌شد بازی کرد. توی یارکشی ساعت‌های ورزش سرم دعوا بود که انتخابم نکنند. وقتی عینک را برمی‌داشتم، چندثانیه‌ای طول می‌کشید تا تصویر محوِ توپ و آدمی که داشت از توی کادر به سمتم می‌آمد لود شود و بفهمم طرف، خودی است یا مال تیم روبه‌رو. وقتی با عینک می‌رفتم وسط میدان، ترس افتادن و شکستنش ناخودآگاه نمی‌گذاشت بروم سمت توپ. ولی این چیزها را نمی‌شد برای معلم ورزش‌ یا بچه‌ها توضیح داد. درنتیجه تا جایی که یادم می‌آید، عینک در مُشت می‌ایستادم جای دفاع و سعی می‌کردم با لگدزدن به ساق پا یا هر شیوه‌ی دیگری نگذارم کسی هوس گل زدن به سرش بزند. بهترین راه سالم ماندن عینک هم این بود که همیشه همراهم باشد. این روش بعضی وقت‌ها جواب می‌داد،‌ خیلی وقت‌ها هم نه. سردسته‌های بازی هیچ‌کدام‌شان نمی‌خواستند یک نیروی اضافی و به‌دردنخور توی زمین‌شان ول بچرخد. همین نخواستن و سرگردانی باعث شده بود زنگ‌های ورزش بشود کابوس من.
فقط این نبود. تنها درسی که مثل لکه‌ی ننگ کارنامه‌ام را ضایع می‌کرد، همین نمره‌ی ورزش بود. توی دانشگاه هم تربیت‌بدنی یک و دو، مثل خار توی چشمم فرو ‌رفت. اسمش این بود که جزو درس‌های عمومی‌ است و قرار است کمک معدل باشد ولی هیچ‌کس نمی‌فهمید چه عذاب الیمی است برای من. ترم یک به من پانزده واحد دادند که هشت واحدش پیش بود، بقیه‌اش چهار واحد ریاضی‌عمومیِ یک و دو واحد فیزیک حرارت هالیدی و یک واحد تربیت‌بدنی یک. آن روزها هرچه کردم نشد خودم را با شهر غریب و دوری از خانواده وفق بدهم و دانشگاه صنعتی اصفهان همه‌ی تنهایی و غربت و ناچسبی‌اش را بدتر فرو می‌کرد توی جگرم. این‌جا همه درس می‌خواندند. من می‌خواستم بخوانم و بنویسم و فیلم بسازم و‌ کارهای فوق برنامه بکنم. با این احوال، میان‌ترم‌ها آن‌قدر افتضاح شد که به پیشنهادِ موکدِ علمای سال‌بالایی، فیزیک حرارت را حذف کردم. هرچند نتیجه خیلی فرقی نکرد. درس خواندن این‌جا قلقی داشت که یکی دو ترم طول کشید تا یادش بگیرم. همان ریاضی یک را هم افتادم. غیر از هشت واحد پیش‌نیاز، تربیت‌بدنی یک، تنها درس اصلی‌ بود که پاس کرده بودم. یعنی در طول یک ترم فقط یک واحد پاس کردم و ‌صدوسی‌و‌نه‌تای بقیه‌اش ماند برای هفت ترم بعد. با این رکورد عجیب‌وغریب شهره‌ی خاص و عام شدم. بعضی‌جاها حس می‌کردم با دست نشانم می‌دهند و می‌گویند: «این همونه که فقط یه واحد پاس کرده؛ اونم تربیت‌بدنی یک!»





متن بقیه‌ی یک‌تجربه‌های «تربیت‌بدنی» را می‌توانید در شماره‌ی نوزدهم, آذرماه مجله‌ی داستان همشهری بخوانید.
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30