www.iiiWe.com » دیدگاه

 دیدگاه   
 
قحطی 12:03 چهارشنبه 19 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟


از درس عـلوم جمله بـگریزی به
وانـدر سـر زلف دلـبر آویزی به
زآن پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قنینه در قدح ریزی به.


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه.


دنیا بـمراد رانـده گیر آخــر چه
وین نامه عمر خوانده گیر آخر چه
گیرم که بکام دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه.


بنـگر ز صـبـا دامن گل چاک شده
بلبل ز جـمال گــل طـربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل
از خاک بر آمده است و در خاک شده.


ای آن که نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار باره بیش ات گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی ، رفتی.


در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی.


پیری دیده به خانه خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی باز نیامد باری.


جــز راه قـلـنـدران مـیخـانه مـپوی
جز باده و جز سماع و جز یار مجوی
بر کف قدح باده و بر دوش سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی.
قحطی 12:02 چهارشنبه 19 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
چون آب بر آمدیم و چون باد شدیم.


بر مفرش خاک خفتگان می بینم
در زیر زمین نهفتگان می بینم
چندان که به صحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان می بینم.


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم.


گاویست بر آسمان قرین پروین
گاویست دگر نهفته در زیر زمین
گر بینایی چشم حقیقت بگشا
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین.



گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان.


رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره این.


بر خیز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طـبع جـهان اگــر وفـایی بودی
نوبت بـه تو خود نیامدی از دگـران.


از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشـتی دو نـهند بر مغـاک مـن و تو
و آنــگه برای خشت گــور دگران
در کـالبدی کـشند خـاک من و تو.


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی ونه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من.


از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
می سوزد و خاک می شود دودی کو.
قحطی 12:02 چهارشنبه 19 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش.



ایـام زمـانه از کسی دارد ننگ
کــو در غـم ایـام نـشیند دلتـنگ
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
ز آن پیش که آبگینه آید بر سنگ.


صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم
وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خـود بـاز کشیم
در زلف دراز و دامن چنگ زنیم.


من بی می ناب زیستن نـتـوانم
بی باده کشید بار تن نـتـوانم
من بنده آن دمم که ســاقی گـوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم.



در پای اجل چو من سرافکنده شوم
وز بیخ امید عمر بـرکنده شوم
زینهار گلم بجز صراحی نـکنید
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم.


ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟


چـون نیست مـقام ما درین دهـر مـقیم
پس بی می و معشوق خطایی است عظیم
تـا کـی ز قدیـم و مـحدث امـیدم و بیـم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم.


گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم.


تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر هم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم.


من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این هـمه از دانش خود شرمم باد
گـر مرتبه ای ورای مستی دانم.
عجیب‌ ترین جاندارانی که در سال ۲۰۱۱ کشف شده‌اند 21:40 سه شنبه 18 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد دومیه چقدر ترسناکه ... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قحطی 12:01 چهارشنبه 19 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد آورد به اضطرارم اول به وجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود.


این قـافـله عـمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد.


گویند بهشت و و حور عین خواهد بود
وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
آخر نه به عاقبت همین خواهد بود.


گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کــن قـدح بـاده و بـر دستم ده
نـقدی ز هزار نـسیه بـهتـر باشد.


یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.


آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند.


با یار چو آرمیده باشی همه عمر
لذات جهان چشیده باشی همه عمر
هم آخر کار رحلتت خواهد بود
خوابی باشد که دیده باشی همه عمر.


از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز.


لب بر لب کوزه بردم از غایت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز.


در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش
هــر یک به زبان حــال با مـن گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
قحطی 12:01 چهارشنبه 19 بهمن 1390
1
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد زان پیش که نام تو ز عالم برود
می خور که چو می بدل رسد غم برود
بگشای سر زلف بتی بند به بند
زان پیش که بند بندت از هم برود.


اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند
یک همدم پخته جز می خام نماند
دست طرب از ساغر می باز مگیر
امروز که در دست بجز جام نماند.


افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی طی شد
حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد.


افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
در پای اجل بسی جگر ها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد


فردا علم نفاق طی خواهم کرد
با موی سپید قصد می خواهم کرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید
این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد.



عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد
یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد.



تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید
بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
زین به که فروشند چه خواهند خرید.


تا خاک مرا به قالب آمیخته اند
بس فتنه که از خاک بر انگیخته اند
من بهتر از این نمی توانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریخته اند.


امشب می جام یـک منی خواهم کرد
خود را به دو جام می غنی خواهم کرد
اول سه طلاق عقل و دین خواهم کرد
پس دختر رز را به زنـی خواهم کرد.



چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مــرا عبرت مــردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
وز کـالبدم خشت سر خم سازید.
ماازدرون زنگ زده ایم ، شعرهایی از مرحوم حسین پناهی 19:54 سه شنبه 18 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد جناب حقی می شه لطف کنید و اگه اطلاعات بیش تری دارید در اختیار من قرار بدید ... ممنون می شم .
[email protected]
جزیره تفریحی در مالدیو 19:50 سه شنبه 18 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد و هزینه ی یک شب ...
شیوه‌های برچیدن سازه‌ی یک سد کدام‌اند؟ + گزارش تصویری... 19:49 سه شنبه 18 بهمن 1390
1
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد جناب فیلا تشکر
شما با ارسال این روزنوشت به سوالی جواب دادید که از روز اول دانشگاه تا حالا یار من بود واقعا ازتون ممنونم...
قحطی 19:47 سه شنبه 18 بهمن 1390
1
 مطلب کیانی زاد
مطلب کیانی زاد باز هم عالی بید !

واقعا تاسف باره .
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80